چند نخ سیگار ِ باقی مانده را می گذارم تو پاکتش و توی کوله ام قایمش می کنم و با بچه ها خداحافظی میکنم.آقای راننده همه اش حرف می زند، ازینکه چه کار خوبی میکنم که درس می خوانم، از اینکه همیشه دلش میخواسته زبان بخواند و کتاب های خفن ِ اینگیلیسی  ترجمه کند و فیلم های بدون زیرنویس ببیند. سیگارش رادر می آورد و سرش را بر می گرداند سمتم و می گوید:" میکشین؟" می گویم نه! بلافاصله روشنش می کند و می گوید:" من خودم اصلا سیگاری نیستم.خیــــــلی کم می کشم. تو هم دمت گرم که سیگار نمیکشی والا آدم این روزا هر دختری رو می بینه یه بسته سیگار تو کیفشه، نمیدونم کلاس داره واسشون، یا واقعا اینکارن. والا من خودم آدم شناسم، دوروغ چرا، صد در صد که نه، ولی هرکیو ببینم، تو همون نگاه ِ اول پنجاه درصد اخلاقش میاد دستم. شما همیشه چادر میپوشی دیگه؟ اصن معلومه بابا دختر پاکی هستی. من خودم هرروز دارم دانشجوهای همین دانشگاهو میبرم میرسونم دیگه، یه چیزایی میبینم ازشون. نود درصدشون که تا از دانشگاه میان بیرون مقنعه هاشونو در میارن یه شال گل منگلی میذارن سرشون که اصن نصف سرشونم نمیپوشونه.والا شمام جای خواهر ِ من. جای دختر ِ من. من میگم هرجوری دوس دارن لباس بپوشن، عب نداره. این سیگار و قلیون کشیدن زشته به ابولفضل. شما دانشجوی این مملکتین. تحصیل کرده این به مولا. من اصن نمی دونم دختری که سیگار میکشه چجوری میخواد بچه تربیت کنه. والا ننه بابای ما هرروز تو هیئت و روضه بودن و تسبیح از دستشون نمیفتاد، ما شدیم این، بچه های اینا دیگه چی میخوان بشن خدا میدونه." می گویم:" خب حالا هر دختری هم که سیگار میکشه، نمیشه گفت که بده. من خودم چنتا از دوستام گاهی سیگار می کشن ولی دخترای بدی نیستن." میگوید:" فرمایش ِ شما متین، ولی خدا وکیلی، کیف یه خانوم باز شه توش یه بسته سیگار ببینی، پیش ِ خودت فک نمیکنی زنه مشکل داره؟ ببخشیدا البته. خداوکیلی من اهل قضاوت کردن نیستم.ولی درست نیست اینکارا.خود ِ شما، دختر به این خانومی! حاضری یه بسته سیگار بذاری تو کیفت با خودت ببری اینور اونور؟ نکشیا! فقط بذاری تو کیفت! نه دیگه. خوب میکنیا، درستشم همینه ..." جرئتش را ندارم، وگرنه همان لحظه زیپ ِ کیفم را باز میکردم و سیگار هارا نشانش می دادم. می گفتم که ادم شناسی اش اشتباه از اب درآمد. جرئتش را ندارم، وگرنه میگفتم  به هم اتاقی ام قول داده ام یک جایی، بیرون دانشگاه، بیندازمش توی سطل اشغال، ته ِ دلم اما می خواهم نگهشان دارم. فکر نمی کنم آدم با یکی دوبار سیگار کشیدن، معتاد شود و اتفاق ِ بدی بیفتد برایش. میخواهم بگویم سیگارکشیدن مثل نوشابه خوردن می ماند. مثل کتاب خواندن توی تاریکی، مثل  و ورزش نکردن. فقط ضرر دارد ولی زشت نیست،جرئتش را ندارم ولی. پیاده که می شوم، می روم سمت ِ نزدیک ترین سطل اشغال و زیپ ِ کیفم را باز می کنم و از شرشان راحت می شوم و بعدهم یک نوشابه می خرم و تصمیم می گیرم تا اخر ِ عمرم زیپ ِ کیفم را باز بگذارم...