پیش از تمام شدن...
امروز که تمام بشود، می شود چهل و هفتمین روزی که صبحش را با خوردن قرص برای معده ام شروع کردم و نتیجه ی قابل قبولی نگرفته ام. امروز که تمام بشود می شود سیزدهمین روزی که شبش را با خوردن یک سیب ِ رنده شده و دو قاشق عسل و گلاب و عرق بیدمشک تمام کرده ام که هموگلوبین های خونم زیاد شود. امروز که تمام بشود، می شود نُهُمین روزی که توی باشگاه ِ نزدیک ِ خانه مان ثبت نام کرده ام و یک روز درمیان به اصرار خواهر و مادر و دختر خاله و درآخر مربی ام ورزش می کنم. امروز که تمام بشود، می شود شصت و چندمین روزی که به هم کلاسی ام قول داده ام بالاخره یک روز روی گوشی ام وایبر نصب کنم و بروم توی گروه ِ احتمالا مزخرف و خسته کننده شان. امروز که تمام بشود، می شود ششمین روزی که با پدرم حرف نزدم و سعی کردم تلاشش را برای برقراری ارتباط ندیده بگیرم. شده آدمی را ببینید که با هیچ کس قهر نمی کند و اگر قهر کند مزخرف ترین آدم دنیا می شود؟ من همان آدم مزخرفم که به واسطه ی غرور ِ احمقانه اش نمی تواند با پدرش حرف بزند، همان آدمی که پیراهن ِپدرش را اتو نمی کند و برایش یک لیوان آب ِ سرد نمی برد که قرص ِ فشارخونش را بخورد. همان آدمی که ساعت ها توی اتاقش می نشیند و به تنهایی اش فکر می کند. من همان آدمم که برای بیرون کشیدن ِ خودم از تلخی ها کاری نمی کنم. امروز که تمام بشود... امروز که تمام بشود چه؟ امروز تمام می شود و فردا دوباره همه چیز از اول شروع می شود. همه ی اتفاقات بی معنی و مسخره دوباره تکرار می شود. دوباره با مادرم سر ِ مرتب کردن اتاقم بحث می کنم. دوباره برادرم به خاطر انزوا و جمع گریزی ام نصیحتم می کند. دوباره زن ِ برادرم آهنگ ِکارتون های بچگی اش را دانلود می کند و برایمان پخش می کند که مثلا لذت ببریم. دوباره پدرم هزاتا روزنامه ی جدول دار می گذارد زیر بغلش و می آید خانه و یک ریز از من می پرسد نقاش مشهور عهد ِ دایناسورها چه نام داشت؟دوباره خواهرم در مورد ِ تجربه های چرند آشپزی اش حرف می زند و شوهرخواهرم هنوز درگیر امنیت داشتن یا نداشتن ِ جیمیل و یاهوست. شده آدمی را ببینید که نمی تواند امروزش را ببیند و گذشته ی از دست رفته ازارش می دهد و به فردایش گند می زند؟ من همان آدمم که شب ها با آرزوی یک شروع خوب و متفاوت خوابم می برد و صبح ها با خستگی و تکرار و تلخی ِ فرصت های از دست رفته از خواب بیدار می شوم. امروز که تمام بشود، بیست و پنج روز تا بیست و چهار ساله شدنم باقی می ماند. شده آدمی را ببینید که در آستانه ی بیست و چهارسالگی اش چیزی ندارد جز یک دنیا کار ِ نکرده و حرف ِ نزده و کتاب ِ نخوانده و یادداشت ِ ننوشته و ...؟ من همان آدمم...