برای همه ی تنبل ها...

محمود کریمی دارد توی تلویزیون روضه می خواند...چشم های مامان پر از اشک است...من هم بغض دارم...اصل ِ اصلش من از صبح بغض کرده ام.از همان موقع که دست و رو نَشُسته نِشَسته ام پای این کامپیوتر ِ لعنتی تا کارهایم را انجام دهم. از همان موقع که خواهرم گفت خیلی بی نظم هستم و همیشه همه ی کارهایم را می گذارم برای دقیقه ی نود! حتی وسط ِ نماز هم بغض داشتم و تمام مدت که حمد و سوره و ذکرهای رکوع و سجده را می گفتم توی دلم به خدا قول می دادم که این آخرین باری باشد که کار ِ امروزم را می گذارم برای فردا و روزهای بعد و ماه های بعد و در عوض او هم قول بدهد که کمکم کند تا فردا همه ی کارهایم تمام شود...شما چه می فهمید اصلا...سه چاهار هفته بروی برای خودت خوش بگذرانی و روزت را الکی شب کنی و تا ساعت ِ صد ِ شب با خانواده بنشینی به هِر و کِر و غروب سیزده بدر یادت بیفتد یک دنیا مشق و تکلیف و پیک نوروزی داری! گریه ات می گیرد لابد. شما چه می فهمید اصلا...اولین جلسه ی بعد از تعطیلات نوروز را بروید توی یک کلاس پانزده شانزده نفره بنشینید بدون ِ مشق! خیط می شوید قطعا! شما چه می فهمید بعد از اینکه سه چاهار هفته تا لنگ ِ ظهر خوابیده اید صبح ها که هم اتاقیتان روانی تان کند انقدر که تلاش می کند برای خواب نماندتان چه حسی دارد. اینهارا من می فهمم فقط و همه ی آنهایی که غروب ِ سیزده بدر، یک بغض به اندازه ی توپ ِ والیبال می نشیند توی گلویشان!

-------------------------------------------------------------
1. نه واقعا این حرکت های چیپ که یک نفر برود توی یک وبلاگ با اسم و آدرس یک نفر دیگر کامنت بگذارد یعنی چه؟ نه خداییش! واقعا دیگر قریب به اتفاق 1 قرن از دوره ی این خز بازی ها گذشته! خجالت بکشید خب!

سالی که نکوست از بهارش پیداست...

عید ِ امسال را نه تلویزیون تماشا کردم، نه کتاب خواندم، نه پیک نوروزی ام را حل کردم! نه دید و بازدید درست و حسابی رفتم، نه به اندازه ی پارسال عیدی گرفتم، نه توانستم ویندوز سیستمم را درست حسابی عوض کنم، نه حتی یک پست درست و حسابی گذاشته ام، نه به کسی سال ِ نو را تبریک گفته ام، نه متحول شدم و اتاقم را مرتب کرده ام، نه هیچ اتفاق تازه ی دیگر!! اما نمی دانم چرا حس ِ خوبی نسبت به امسال دارم...اصلا خوشم می آید از همین روزهای اولش. از تفالی که به قرآن زدم و حرف هایی که خدا برایم گفته. از سفر ِ راهیان نور و تحویل سال در اروند. از کتاب هایی که خریدم و نخواندم. از عهدنامه ای که برای شهدا نوشتم و امضایش نکردم از ترس...از پیچاندن کلاس های هفته ی اول...از همه چیزش خوشم می آید...

-------------------------------------------------------------------

1.واسه تبریک که دیر شده! سال ِ خوبی داشته باشین!

2.بعضیا واسه چی مسدود شدن؟ واسه اینکه بیان بیرون دقیقا باید به کی فحش بدن؟!